#پارت۴۶
((رهام))
گوشیو برداشتم .
من:سلام
امیر:سلام داداش
_جانم چیزی شده؟
_راستش رهام. چند ساعت پیش یه ابلاغیه از دادگاه برام اومد و چند دقیقه پیش هم زنگ زدن گفتن سپهرو پیدا کردن
_خب اینکه ناراحتی نداره
_اخه گفتن منم باید برم
_تو دیگه چرا؟
_نمیدونم خود سروان گفت. رهام یه خواهش داشتم ازت
_بله بگو.
_تو هم میای همراهم؟
_چراکه نه حتما :)
_پس ادرسو بفرستم؟
_اره میرسونم خودمو
_مرسی.
_فعلا
خوبه همراهش برم اینطوری بهتره اگه یه موقع کنترلشو از دست داد یه بلایی سره خودشو سپهر نیاره
((امیر))
رسیدم به همون ادرس از ماشین پیاده شدم و به جایی که گفتن نگا کردم خبری از پلیس نبود.
یه رستوران جمع و جور ولی قل قله بود کیپ تا کیپ مشتری نشسته بود همه از دم نوجوون و جوون با سنای کم
چشمامو ریز کردم و با دقت به داخل نگا کردم مشتری که از پیشخوان فاطله گرفت،کاملا واضح میتونستم کسی که پشت میز نشسته بودو دید بزنم
سپهر بود با یه لباسِ به اصتلاح متواضع و ترو تمیز
چهرشو بیشتر با روزایی که کنارمون بود مقایسه کردم تنها تفاوتش لبخند تصنعیش بود
یاد علی افتادم.
قلبم تیر کشید.
تفس عمیق کشیدمو عصبانیتمو فروکش کردم
یکی از مشتری ها صداش زد از پشت میز بیرون اومد و رفت سمتش بعد از علامت عجیبی که به مشتری به سپهر داد سپهر به دور برش نگاه کردو بعد یواشکی دستشو برد تو جیب مخفیه کتش و یه پلاستیک خیلی کوچیک داد دست مشتری لبخند زدو رفت.
یهو دست یه نفر رو شونم قرار گرفت و گفت: شیشه اس
با ضرب سرمو برگردوندم سمت صدا سروان رضائی بود با تعجب پرسیدم:
_بله؟!!
_مواد مخدره،مخدر. شیشه
_مخدره چی؟؟
_اینی که اقا سپهر به مشتری داد
ادامه داد:این جوونارو ببین. نصفشون خود باختن یا بیکس و کار،اگه ادامه بدن ایندشون تباه میشه مگر اینکه یکیشون باشه با اراده ی قوی. مثه تو
_مثه من؟؟!
_اره با شناختی که توی این چند وقت ازت دارم میتونم بهت بگم پسره قوی
لبخند زدم حرفش حالمو خوب کرد ولی نمیدونستم با چه جمله یا کلمه ای جوابشو بدم ممنون،مرسی،اختیار دارین،نظر لطفتونه ولی توی این موقعیت به نظر چرت و بی محتوا میومد
سروان با فرم و لباسی که رو به روم ایستاده بود که توی بچگی هام فک میکردم فرشته های نجات شهرن!که البته هستن
منم همون بچه ای بودم که سَوایِ 


ماشین بازی و فوتبال و خط و نشون کشیدن واسه کوچکترها و خراب کردن وسایل خونه، عاشق موزیک بودم، که پدرم مخالف صد در صدش بود، می‌گفت باید سخت تلاش کنی موسیقی و مطرب بازی کار نیست و آینده نداره برات، می‌گفت پسر جون به فکر نون باش که خربزه آبه.

درسته خانواده ام پشتمو خالی نکردن ولی راضی هم نبودن، اینم آتو بود واسه چرند و پرندایی ک دوروبریام بارم میکردن، حرفای یاس درست بود رویا ها و آرزو ها تو بچگی حکم ناموس و دارن تو زندگیت
دوست نداری کسی ازت دورشون کنه یا خرابشون کنه اگه بهش حرفی بزنن انگار به قلبه خوده آدم سنگ زدن
بدترین حرفارو از اطرافیانم شنیدم. ولی نشنیدم، هه یعنی نشنیده گرفتم
سروان:داره کم‌کم خلوت میشه، ساعت 12شب رستوران رو میبندن ما هم میریم داخل
_فقط سپهره؟؟
_نه. امشب عرفان هست ک انبار پر کنه
صدای رهامو شنیدم، دستی ت داد و نزدیک شد،
سروان:من میرم پیش بقیه گروه، فقط تا من علامت ندادم دست از پا خطا نکنین به دوستت هم بگو
خیلی این رفتارشو دوست داشتم، مهربون بود، شوخی میکرد، یهو خشن و جدی میشد!!
رفت و رهام نزدیک شد بهم:
من:سلام
_سلام
رستوران‌ و نشون دادم:اینجاست
_واقعا
_آره رد گم کنیه
به کوچه ی پشت سری اشاره کرد:سه تا ماشین پلیس اونجاست و یه وَن
_سروان گفت چراغ سبز که چشمگ زد نیروی ویژه کارشو شروع میکنه
_پس نور از این کوچه میاد. آره؟
_آره دیگه حتما
رفتم روی جدول کنار خیابون نشستم رهام هم اومد کنارم:
رهام :بهتری؟
_بد نیستم اوضاع تغییر کرده حداقل بی دردسر خوابم میبره
_چه خوب
سکوت کردو سخت تو فکر رفت :
_میگم داداش مشکلی داری بهم نمیگی؟
_نه داشتم دیگه ندارم، حل شد
_اگه چیزی هست بگو هاااا
_فعلا نه تقریبا همه چی خوبه

فلاشر سبز به ویترین شیشه ای رستوران بازتاب کرد جفتمون با سرعت بلند شدیم و ایستادیم 

عین فیلما ده ها سرباز و پلیس با فرم مشکی و اسلحه از کناره های کوچه سرازیر شدن

قدماشون هماهنگ بود و با هر قدم و برخورد پوتین های مشکیشون به آسفالت صدای جالبی به گوش میرسید

به صف پشت سره هم ایستادن و حمله ور شدن سمت رستوران که داشتن کم کم کرکره رو پایین میکشیدم

من دستپاچه بودم که نکنه فرار کنن صداهای عجیب از تو رستوران میومد صدای سروان بود:

_بخوابین رو زمین، دستاتونو بزارین رو سرتون با تک تک شمام

چند تا سرباز بالای سره کاگرا وایساده بودن با اسلحه هاشون و سروان علامت میداد

تا دیر نشده باید بگیرنشون وگرنه در میرفتن حواسم پیش سروان بودو رستوران که با صدای خیلی بلند رهام که بین اونهمه سرو صدا میومد جا خوردم

رهام : دنبالم نیا.

شروع کرد دوییدن.سمت پشت رستوران

متعجب بودم بین بدو بدو های آدمای اطرافم 

گیج به دور و برم نگا میکردن حدودا پنج تا آدم گرفتن و پلیسا با کسایی که دستبند بهشون بسته بودن تک تک از جلوم حرکت میکردن

ولی هیچکدوم از اونا سپهر نبود 

اژیرا خاموش بودو خیابون فاقد از هرگونه سرو صدای گوش خراش بود 

همه غرق بودیم توی سکوت شهر

که صدای نعره رهام لرزه به تن هممون انداخت.

((رهام))

 با دیدن سپهر که داشت در میرفت به امیر یه چیزی گفتم و با سرعت دوییدم سمتش تا متوجه من شد پا به فرار گذاشت

منم سرعتمو بیشتر کردم و در اخر رسیدم بهش و هلش دادم سمت دیوار 

من:کجا فرار میکردی عوضی؟؟

سکوت کردو نفس نفس میزد 

من:تو اشغال میدونی زندگیه چند نفرو از بین بردی؟

بلند تر گفتم:هاااا؟؟

عکس العمل نشون نداد و همچنان نفس نفس نفس میزد

_مرتیکه ی پست یادته دروغاتو؟؟دِ اخه لعنتی چرا اینکارو کردی؟ میدونی امیر نابود شد همه احساس داداشمو نابود کردی!!دلت نسوخت؟ ادم دوروز کنار امیر باشه میشناستش توکه دوماه کنارش بودی.چرا نارو زدی بهمون قصد تو اون عرفان چی بود از این کارا چرا حرف نمیزنی؟داداشم داره دق میکنه از بس که غصه خورد خانوادش داغون شد گند زدی به همچی حالشو ندیدی تو . نمیدونی چه عذابی میکشید هیچی بدتر از این نیست که اشکه مرد دراد تو خبر نداری از هیچی . داشت خودکشی میکرد بخاطر کاره تو میفهمی امیر داشت خودکشی میکرد بخاطر تو 

دستمو به تخت سینش میکوبیدم اونم عقب عقب میرفت :تو.تو.تو

بلند تر نعره زدم : لعنت بهت

صدام تو کل خیابون اکو شد صدای قدمای سریع یه نفر میومد بعد از چند ثانیه امیر پشت سرم سبز شد

چشمش به سپهر افتاد. میدونستم دست خودش نیست غمی که توی این چند وقت کشیده بود همه توی چشماش جمع شد و به سپهر خیره شد که من جای اون شرمنده شدم امیر اروم سمتش قدم برمیداشت 

اشک تو چشای امیر حلقه زد و یهو چشماش شد کاسه ی خون .

سکوت کرد هیچی نگفت فقط به چشای سپهر خیره بود نه با خشم نه با اعتراض بلکه با تمام درد و غمایی که به دلش هجوم اورده بود

دهنش به حرف باز شد قبل از به زبون اوردن جملش یه نفس بغض الود کشید و به سپهر دردشو ناخوداگاه تحمیل کرد نمیشد دردو تو نگاش نفهمید 

وقتی ناراحت بود مظلومیت خاصی تو چهرش بیداد میکرد 

با یه کلمه تمومش کرد با بغض تو صداش گفت:دلت اومد؟؟

اینو گفت و اهسته تر از قبل ازمون دور شد.

.

.

.

.اینم از پارت جدید 

طولانیههههه هاااااا 

کامنت یادتون نره????????

 

سپهر ,رهام ,امیر ,مشتری ,رستوران ,صدای ,سپهر خیره ,میکرد بخاطر ,خودکشی میکرد ,داشت خودکشی ,خودکشی میکرد بخاطر ,داشت خودکشی میکرد منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

زودتر همیشه بیا بهمن 98 تقی نورپور Melow Music - راز زیبایی